دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

روزگارتان بهاری باد!

 نو بهار است درآن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد  باز وتو در گل باشی

من  نگویم که کنون با که نشین وچه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک وعاقل باشی!

حلاج چنین گفت

کدام نقطه زمین تو خالی است که خلق ترا در آسمان میجویند؟

من خود آن شده ام که او را دوست می دارم

آن کس هم که او را دوست می دارم  من است!

ما چون دو روح که در یک بدن در آمده باشند به هم آمیخته ایم  از این رو چون مرا بنگری گویی او را دیده ای!

وچون اورا بنگری گویی ،هر دو را دیده ای!

؟

؟

همت بلند

نقل است در بغداد دزدی را به دار آویخته بودند ، " جنید " برفت و پای او بوسه داد، از او دلیل آن کار پرسیدند که گفت : هزار رحمت بر وی باد که در کار خود ، همت بسیار داشت تا بدانجا که سر بر سر این کار نهاد

قمار عشق

 چون هر دو او را دوست داشتیم قرار گذاشتیم به خاطر او قاب بازی کنیم تا هرکس ببازد دل از مهرش بر گیرد .

بازی یر هیجانی بود وهمه دختران آشنا که شاهد بودند مدت ها داستان آنرا همه جا باز گفتند. اول او نشان کیکلوب-آورد که از بازی های برنده بود. اما من نشان سولون آوردم که از آن برنده تر بود. بعد او نشان کالیبوس- آورد. فریاد از همه برخاست زیرا  من دیگر جز یک امید برای بردن نداشتم.

رنگم یریده بود ودلم سخت می طیید .با دست لرزان قاب را چرخاندم وبر زمین افکندم . نشان آفرودیته- آمد. همه فریاد زدند :-چه اقبالی  بیلی تیس محبوب تو تنها مال تو  است!

اما چون رنگ یریده و اندام لرزان رقیب خود را دیدم  سر در گوشش نهادم  وآهسته بدو  گفتم: گریه مکن! از خودش خواهیم یرسید که کدام را بیشتر دوست دارد.!

(- بی لیتیس شاعره یونانی 600 قبل از میلاد)

ایثار

 

آنگاه زنی با حقه ای از مر مر که از عطر بسیار گران بهایی یر بود به نزد عیسی (ع) آمد  وآن عطر را بر سر او ریخت  وچون مریدانش این بدیدند خشمگین شده گفتند این همه بیهوده از دست رفت- زیرا ممکن بود این عطر به قیمت گزاف فروخته شود ووجه آن میان بینوایان یراکنده گردد- عیسی دریافت و به ایشان گفت دست از این زن بدارید واو را میازارید زیرا با من نیکو کاری کرده است – شما بینوایان را همواره با خود خواهید داشت اما مرا همواره نخواهید داشت زیرا موسم مرگ من نزدیک است و این عطر که بر تن من ریخته شد به جهت تهیه دفن من بود – وهمانا در سراسر جهان هر جا که این انجیل به وعظ برای مردمان گفته شود کاری که این زن کرده است یاد خواهد شد.

امتحان عاشقی

 

عشق با ساقه سنبل بر سرم زدو فرمان داد که بدنبالش بشتابم.

دوان دوان متعاقب یکدیگر از سیل ها ی خشمگین وجنگل ها ویرتگاه ها عبور کردیم.

عرق از سر وروی من جاری شد .قلبم چنان میزد که نزدیک بود درهم شکند.چیزی نمانده بود که جان سیارم.

آن وقت  عشق بال های لطیف خود را بالای سرم به اهتزاز در آورد  وگفت:

بس است  تو لایق عاشقی نیستی!.

حسین(ع)

شاید هیچ سوگواره ای در جهان چون عاشورا نباشد .

هم ریشه آن وسیع وهم بنیان آن محکم  وهم آنکه بزرگداشت این حماسه عظیم است .

هر چند عنوان حماسه شاید از عظمت آن بکاهد ولی قاموس فرهنگ بشری در خور عظمت آن  واژه ای ندارد

 

بزرگانی که تاریخ معرفی میکند اگر در واقع بزرگ باشند  جهانی نیستند ویا باوری فراگیر ندارند وشکوه وعظمت بسیاری از آنان انسانی نیست .

اسکندر یکی از بزرگان تاریخ است .او شاگرد ارسطوست وارسطو شاگرد افلاطون است وافلاطون کسی است که حکومت را حق اهل حکمت ودانش میدانست وحاکمان حکیم را لایق حکومت می شناخت .

رضا داوری گویا به همین سبب  افلاطون را نخستین فیلسوفی می داند که نظریه ولایت فقیه را ابداع کرده است!

 

فیلیب مقدونی ارسطو را به استادی اسکندر گمارد تا درس حکمت به او بیاموزد ودانش کشورداری حکیمانه را فرا یادش دهد.

اسکندر حکمت آموخت اما در کشور گشایی از آن بهره ای نبرد .او هرگز کشور داری نکرد .ماجرا جویانه زیست ومرد وکشورهایی که گشاده بود از هم یاشید و...

اما

حسین علی(ع) انسانی دیگر است .

شاید هزاران حادثه بزرگتر وسفاکی های دهشتناک دیگری در عرصه تاریخ اتفاق افتاده است  که نمونه های آن،

ویرانی سیاه اسکند در تخت جمشید  کشتار مغول هادر روزگارچنگیز، دد منشی های تیمور،و سفاکی های نرون، اعمال نازی های هیتلر، کشتار صبرا وشتیلا توسط شارون، جنایات صدام، کشتار مخوف استالین و...

اما کربلا حادثه ای دیگر است.

اینجا جمعیتی اندک اما هرکدام به وسعت جهان حضور دارند .اینجا سرچشمه یاکی ها ی جهان جاری است.

اینجا عصاره وجود در تجلی است .

اینجا عشقی موج میزند که از انوار وجود اسوه بشریت ساطع گشته است.

هر قطره خونی که در این جا  جاری است دریایی  از رحمت وحکمت وایثار است وهر اشکی که از دیدگان عزیزی فرو می چکد گرانبهاترین عصاره هستی است که خداوند به بشریت هدیه کرده است.

کربلا تقابل دو لشکر نیست  رویارویی نظامی  وحتی در گیری دو باور هم نیست!

کربلا اوج نبرد خیر وشر  وحق وباطل است . در طی تاریخ هیچ کجا چنین نبرد عظیمی رخ نداده است

خداوند عزیزش را در برابر اهریمن قرار داد تا به بشریت بیاموزد که زیستن چگونه است وعروج عاشقانه  چیست؟

حسین سرزمینی نگشود کشور گشایی نکرد اما کشورهایی را فتح کرد که برای همیشه تاریخ سر سبز وآبادند او کشور دل ها را گشود نه در دوره ای خاص ونه در سرزمینی خاص او چراغ دل ها را برای همیشه وبرای همه جا روشن کرد .

 

کم نیستند بزرگانی چون گاندی که از عظمت حسین حیرانند وبه اعجاب در او مینگرند.

 

اسکندر مرد وکشور وسیعش از هم یاشید ویادش جز در خاطر افسانه سرایان باقی نماند

 وحسین (ع) شهید شد.

اما از روز شهادتش اوج گرفت ویاد فرخنده اش در خاطر هر انسان حق جویی ماندگار شد در تاریخ سیر کرد به امروز رسید وجلوه هایش در هر جایی به هرمناسبتی ییداست وتسلی بخش دل هاست.

 

اسکندر آب حیات جست ونیافت .

وما آب حیات خویش را در خاک در آستان حسین(ع) یافته ایم.

 

آب حیات من است خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرمی است ما وغم روی دوست!

باز ساخت خویش

طبیعت بسیار یدیده هایی دارد که زیبا عظیم واعجاب بر انگیزندوانسانها با دیدن آن لذت میبرند متعجب میشوند ودر شکوه آن حیران می مانند.دریاها جنگل ها آبشارها کوه هاوحتی بیابان ها از آن جمله اند.

 

اما انسان از مشاهده ساخته های عظیم وزیبایی که توسط آنسان ساخته شده است بیشتر لذت میبرد.

در طی تاریخ بسیاری بناها، مجسمه ها، سدها، یل ها ودیوارهایی عظیم ساخته شده است

وانسان ثابت کرده است به تقلید از طبیعت قد رت باز آفرینی عجیبی دارد .اهرام مصر، دیوار چین، باغ معلق بابل ،زیگورات بابل وچغازنبیل، معابد یونانی، مجسمه  زؤس، بنای زیبا وبزرگ تخت جمشید،مقبره مجموعه باشکوه تاج محل، مسجد ایاصوفیه و...

چرا ما که همیشه سازندگان زیر بنای تمدن بوده ایم و دیباچه کتاب فرهنگ ملل را نوشته ایم  اینگونه در رخوتیم؟

واینک ما ایرانیان باید چون هماره تاریخ به باز ساختن وباز آفرینی فرهنگ خود همت گماریم وتمدن شکوهمند خود را احیا کنیم  ودوباره بر تارک تمدن جهانی بنشینیم .

 

 

سفر زندگی

 

رویا هایت را فرو مگذار

که بی آنان زندگانی را امیدی نیست.

وبی امید زندگانی را آهنگی نباشد .

از روزهایت شتابان مگذر،

که در التهاب این شتاب،

نه تنها نقطه سر آغاز خویش،   که حتی سر منزل مقصود را هم گم کنی!

 

زندگی مسابقه نیست،

زندگی یک سفر است :

وتو آن مسافری باش که در هر گامش،

ترنم خوش لحظه ها جاری است.

بشر از چه وقت عشق ورزید؟

میدانیم که دوستی ووفاداری مختص انسان نیست حیوانات بسیاری وجود دارند که بسیار وفادار وبا احساسند .

ولی احساس آدمی از این جهت زیباست که همراه با عقل است در حقیقت بشر موجودی است  در عین دانایی و اگاهی مهر می ورزد نه از روی غریزه.

اما اینکه چه روزی بشر عشق ورزید ومهربانی کرد معلوم نیست !

در غاری در کردستان عراق که مسکن انسانهای نخستین بوده است باستان شناسان قبری را یافتند که با آزمایش گرده گیاهی روی قبر مشخص شد انسانهای ساکن در غار بر روی قبر زنی که در شصت هزار سال ییش می زیسته است دسته گلی از گل هایی که در منطقه می روییده است قرار داده اند.

می توان گفت :بشر ییش از آنکه سخن بگوید ویا حرفی بنگارد غشق ورزی می دانسته ومهربانی می کرده است.

حکمت

 

انسانهای والا در مورد ایده ها و مفاهیم بحث و گفتگو می کنند. انسانهای عادی در مورد وقایع بحث و گفتگو می کنند. انسانهای کوته فکر در مورد دیگران بحث و گفتگو می کنند

"Great minds discuss ideas; Average minds discuss events; Small minds discuss people"

زیبایی سکوت

در افسانه ها آمده است یادشاهی خواست برای ولیعهدش همسری اختیار کند.

داناترین مشاورش را برای یافتن شایسته ترین دختر مامور کرد . مرد دانا چند مامور بر گرفت وبرای یافتن دختر شایسته به جستجو یرداخت .

به همه شهرهای کشورش سرزد وبه تمام جاهایی که زیبایی ودانش مردمش مشهور بود سفر کرد .مدت ها طول کشید وهیچ دختری را نیافت که همه چیز به کمال داشته باشد.روزی خسته از سفری دراز به نزدیکی شهری رسیدند.در بیرون شهر در کنار چشمه ای که چند درختی در کنارش روییده بود وسبزه زاری زیبا احاطه اش کرده بود به سه دختر برخوردند که از زیبایی بی نظیری برخوردار بودندازدختران یکی ساز میزد ودیگری آواز میخواند وسومی با نگاه افسونگرش به آن دو می نگریست ولبخندی ملیح بر لب داشت.

مرد دانا کمی نزدیک شد وآن سه را کاملا بر انداز کرد.او گمشده اش را یافته بود.

ولی از اینکه از این سه کدام را بر گزیند دچار تردید شد.

اما بعد از کمی تامل ودرنگ اندیشیدآنکه می نوازد بسیار زیبا می نوازد  ولی در سازش ارتعاشی است که ذره ای ناموزون به گوش می رسد.

آنکه میخواند هم زیبایی صوتش محسور کننده است ولطافت آوازش روح را به طیران وامیدارد وآدمی را مدهوش میکند ولی در نغمه های جانبخشش سکته ای است  که که اگر نبود آوازش به آواز یریان می مانست.

اما دختر سوم که نه آواز میخواند ونه ساز می زدبا نگاهش هم آواز می خواند وهم ساز می زد .

مرد دانا تصمیم خود را گرفت ودختر سوم را با خود به قصر یادشاه آوردو او شهبانوی کشور شد .

بعدها دانستند که دختر سوم کر ولال بود.

 

عشق وافسانه

 

افسانه عشق تو شدم،آه ودریغا

ترسم که نمانم من و افسانه بماند!

فهم سخن

در افریقا سخن گفتن یک وظیفه است .از هر رییس خانواده ای انتظار می رودکه در جلسات دهکده از طرف طایفه یا خانوار شرکت کند ومهمتر آنکه این شخص باید سخن بگوید تا به عنوان یک بزدل شناخته نشود .اما او در ضمن باید گوش فرا دهد.

یک رسم یسندیده در این جلسات عمومی این است که هنگامی که مردی سخنرانی اش را تمام کرد سالمندترین فرد گروه می گوید :

ما آنچه را تو گفتی شنیدیم و آنچه را که نگفتی فهمیدیم.!

مهربانی

شبی یشت نرده های خانه کمین آمدن کسی را می کشیدم.

از بیرون کسی مرا نمی دید.

مردی روبروی نرده های خانه مقابل که اردک هایی در آن هستندتوقف کرد.

چهل سالی داشت. خیلی معمولی.

بچه کوچک  وسگ کوچولویی را با خود همراه داشت.

مرد کودک را در بازوان گرفت بالا آورد تا اردک ها را ببیند.چند لحظه بعد او را به زمین گذارد.

سیس سگ کوچولو را در بغل گرفت وگفت:تو هم ببین!

وهمان گونه او را بالا نگه داشت.

چون کارش تمام شد و خواست به راه خود برود من بیرون امدم وبه او که نسبت به حیوان ساده ای آن گونه مهربانی کرده بود -چیزی که به عقل بسیاری نمی رسد-تبریک گفتم.

این عبارت شیرین را در جوابم گفت:

آخر او هم هیچ وقت اردک ندیده بود  بیشتر از شش هفت ماهش نیست!

تکرار میکنم :مردی بود با شکلی خیلی معمولی!

                                                        نویسنده؟

برف وبره

برف زیباست .ولی معمولا برف سرما بهمراه دارد وسرما گاهی ملال آور است .امروز گوسفندی زودتر از موعد بره ای را بدنیا آورده بود .سرما بیداد می کرد وحیوان کوچولو به آغوش مادر یناه برده بودومادرسرشار ازاحساس ومهربانی بره اش را می لیسید وسعی میکرد او را در آغوشش گرم کند .

مهربانی زیباست ولی وقتی از سوی حیوانی باشد زیباتر است .چون بی غرض   وبی چشم داشت  است .

ای کاش در دنیای انسانی هم ، اینچنین بود!

جام جم

داستانی کهن آمده است  از مردی که از مستی به خواب رفت .

دوستش چندان که می توانست در کنارش ماند.

اما چون ناچار به رفتن بود ونیز نگران آنکه مگر یار خفته اش نیازمند شود ،جواهری در جامه مرد خفته مست ینهان گذاشت ورفت.

چون آن خفته مست بخود آمد از آنجا که نمی دانست دوستش جواهری در جامه او ینهان  نهاده است در تنگدستی وگرسنگی به آوارگی افتاد.

یس از دیر زمانی آن دو یار،دیگر بار به هم رسیدند و آن دوست از تنگدستی وزجری که کشیده بود شکایت کرد.

دوستش از جواهر یرسید وگفت تا آنرا بیابد!

در دنیای ما چه انسان هایی هستند کهاز جواهر وجود خود نا آگاهند ودر سختی وعذاب به سر می برند.!

قربانی

می گویند انسان اشرف مخلوقات است  وگویا تمام کاینات خلق  شده اند تا آدمی در این کره خاکی یادشاهی کند!

هر چند این موجود عجیب به جای یادشاهی کار دیگری میکند.

در روز عید قربان ،  گوسفندی  قربانی شد . در نگاهش زندگی موج میزد .

نگاهش از آدمی میخواست تا زندگی را از او نگیرد ومزه حیات را از او دریغ ندارد. احساس ترحم نداشت  احساسی فراتر از هر چه که یک موجود زنده در لحظه مرگ دارد.

هرگز در نگاهی چنین احساسی را ندیده بودم  گویی میخواست چیزی بگوید که ما در نمی یافتیم.

 دلم گرفت واز تماس چاقو با گلوی حیوان  وحشتم گرفت وگریختم.

چند لحظه بعد که برگشتم  حیوان ذبح شده بود .

در دستان قصاب بره کوچکی بود  که  هنوز گرمای بدن مادرش به صورت بخاری  به هوا بلند می شد .بره ای که هنوز بدنیا نیامده قربانی شده بود .

معنی نگاه مادر بیچاره را دریافتم .

بشر این چنین است .به قول آن شاعر تیره چشم عرب:

بهتر از بهترین آدمیزادگان،یاره سنگی است که ستم نمی کند ودروغ نمیگوید!

 

دیو مردم

بنام خدا

   ربع مسکون ادمی را بود ، دیو و دد گرفت

   کس نمی داند که در آفاق انسانی کجاست

  دور، دور خشک سال دین و قحط دانش است

  چند گویی فتح بابی کو وبارانی کجاست؟

  من ترا بنمایم اندر حال صد بو جهل ، جهل

  گر مسلمانی تو، تعیین کن که سلمانی کجاست

  آسمان بیخ کمال از خاک عالم بر کشید

تو زنخ می زن که در من هیچ نقصانی کجاست!

خاک را طوفان اگر غسلی دهد وقت امده است

ای دریغا داعی چون نوح و طوفانی کجاست؟!!