دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

امتحان عاشقی

 

عشق با ساقه سنبل بر سرم زدو فرمان داد که بدنبالش بشتابم.

دوان دوان متعاقب یکدیگر از سیل ها ی خشمگین وجنگل ها ویرتگاه ها عبور کردیم.

عرق از سر وروی من جاری شد .قلبم چنان میزد که نزدیک بود درهم شکند.چیزی نمانده بود که جان سیارم.

آن وقت  عشق بال های لطیف خود را بالای سرم به اهتزاز در آورد  وگفت:

بس است  تو لایق عاشقی نیستی!.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد