دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

تحجر

حکیم ناصر خسرو مینویسد ،در قزوین برای تعمیر کفشم به دکان یاره دوزی رفتم ،

غوغایی برخاست،یاره دوز رفت ویس از اندک زمانی باز گشت ویاره گوشتی به نوک درفشش بود،

او گفت :کافری ،شعری از ناصر خسرو خوانده بود،تیکه تیکه اش کردند واز گوشتش بیش از این به من نرسید!

من حساب کار خود کردم وگفتم :لازم نیست کفشم را تعمیر کنی، در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند زیستن حرام است!!!

سر اغاز

بنام خداوند جان وخرد

کزین برتر اندیشهبر نگذرد

هرکسی دلی دارد  که به سودایی در باخته  ودر هرم عشقی می سوزد ویا در دلکده ای بی یار ویاور مانده وافسرده است!

به قول شاعر :

هرکسی را که دلی بود به دلداری داد

جز دل غم زده ما، که تنهاست هنوز!

ما مونس دل های افسرده ایم  چون خود درد بیکسی را چشیده ودرد هجران را می شناسیم!