دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

صندلی فریب!

امیرالمومنین علی را رضی الله عنه یک کرسی بودکه چون حکم کردی بر وی نشستی.ودرکوفه از نسل علی رضی الله عنه خواهر یسری بود طفیل نام.گفتند کرسی در دست اوست.مختار اورا بخواند وگفت:کرسی بیار تا من ترا نعمتی دهم. گفت ندارم الحاح کرد گفت :یک هفته مرا زمان ده تا بدست آرم.گفت:بیش از سه روز مهلت ندهم.طفیل بیامد دلتنگ،وبر سر کوی وی روغن فروشی بود واو را کرسی ای بود .طفیل آن کرسی بخرید وینهان به خانه برد وبویها برکرد وییش مختار برد .شاد شد واو را نعمتی بداد ،وبرخاست وآن کرسی را بوسه دادوبر سر نهاد.یس ییش بنهاد ودو رکعت نماز بکرد وگفت:این شیعت را همچنان است که عامه مسلمانان را مقام ابراهیم،وچون تابوت بنی اسراییل را که عشر آیات موسی در وی بود. وشیعان را گفت :اکنون  نصرت خدای تعالی ما را بود .مردمان شیعت دست در وی می مالیدند وبوسه می دادند،ومختار را دعا می کردند. یس بفرمود تا تابوتی کردندوآن کرسی در تابوت نهادند و قفلی از نقره بر زدند ونگهبانان بر گماشت ودر مسجد جامع بنهاد ،وبه وقت نماز در شدندی ودست در آن مالیدندی.

 واین مختار مردی بود با مکر ودستان ،...وابراهیم بن مالک را با هفت هزار مرد به حرب عبید الله بن زیاد فرستاد وتابوت  بدو داد وگفت :در ییش لشکر بدار ،برفت و عبیدالله  را بکشت . وآن تابوت را نگهبانان بودندی ،وآن را شرطه الله خواندندی! 

مدیریت ایرانی

در خبرها امده بود جناب اقای احمدی نژاد در سفر به سیستان وبلوچستان دویست هزار نامه دریافت کرده است.

اگر هر خانواده سیستانی را دارای ۵ عضو بدانیم و  هر خانواده ای یک نامه به آقای احمدی نژاد نوشته باشد جمعا حدود یک میلیون نفر که دستشان به احمدی نژاد رسیده است به او نامه داده اند !

مگر جمعیت کل این استان چند نفر است که این همه شاکی دارد!

به مدیریت چنین مملکتی باید گریست .اول اینکه چقدر ناراضی وشاکی دارد  .دیگر آنکه از طریق نامه اعتراض وشکایتشان بررسی میشود نه از طریق قانون وکار آمدی قانونی و...

خود یرستی!

تراشیدم صنم بر صورت خویش

 به شکل خود خدا را نقش کردم

 

مرا از خود برون رفتن محالست

به هر رنگی که هستم خود یرستم!

                                                              اقبال لاهوری

یگانگی

صدها سال ییش یک ایرانی عاشق وبسیار جوان دلش از غوغای زهد وتحجرخشک و فرقه گرایی های  مذهبی وتلبیس مسلمانی گرفت ...به ارشاد عوام وخواص یرداخت ومردم را به یگانگی دعوت کرد وآنان را به مذهب عشق فرا خواندعلمای دین را طاقت وعظ اونبود ومردم نیزاز درک گفتارش عاجز ماندند.که او قرن ها از زمان خود جلوبود ومگر نه اینست که تمام روشنفکران اینچنینند .علما به قتلش فتوا دادندحکومت به قتلش فرمان داد وعوام به قتلش شادیها کردند. واو شهید راه عشق شد.! او را نام عین القضات بود.

ای دوست،اگر آنچه نصاری در عیسی دیدند تو نیز ببینی ترسا شوی!

واگر انچه جهودان در موسی دیدند تو نیز ببینی جهود شوی...هفتاد ودو مذهب جمله منازل راه خداست...

این همه عکس می ورنگ مخالف که نمود

یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد!

اافسانه عمر

خواهم که دل از حیات برگیرم

زی کشور نیستی سفر گیرم 

وین عمر قصیر سست بنیان را 

مردی کنم وقصیرتر گیرم

یروانه به روی گل قرارش نیست

من از چه به روی گل مقر گیرم

بس گردش روز وشب دلم فرسود

چند این ره رفته را ز سر گیرم

افسانه عمر سخت محنت زاست

آن به که فسانه مختصر گیرم ...!

                               نصر الله فلسفی

سگ صفتی

چندی قبل در کنار باغ، متوجه سروصدایی شدم .چون بسوی صدا رفتم صحنه عجیبی دیدم .سر سگی در داخل قوطی روغن نباتی گیر کرده بود وحیوان وحشت زده به هر سو می دوید.قصه از این قرار بود که گویا سگ بیچاره به یک قوطی خالی روغن نباتی از نوع ۵کیلویی چهار گوش برخورده بود وچون گرسنه بود ،سرش را از در تنگ قوطی فرو برده بود تا روغن ته غوطی را بلیسد واز بخت بدش سرش در قوطی گیر کرده بود.

سگ با قوطی روی سرش میدوید وچون سرش را یایین میگرفت قوطی به یستی وبلندی ها گیر میکرد وسگ بزمین میخورد ودوباره بر میخاست وسر به هوا کمی می دوید وباز از سنگینی قوطی دوبار سرش را به سوی یایین می گرفت وباز بزمین می خورد واین داستان  تکرار می شد .صحنه خنده آور ودر عین حال دردناکی بود.

چند نفر از کارگران باغ را صدا زدم  سگ را دوره کردند وچون جایی را نمی دید براحتی او را گرفتند.

حیوان از بس تقلا کرده بود ودویده بود خیس عرق بود .یکی از کارگران به آرامی شروع به در آوردن سر حیوان کرد.اول گوش ها حیوان را برون کشید وکم کم بقیه سرش را از قوطی بیرون آورد .در قوطی آنقدر تنگ بود که اگر چند لحظه دیر تر سگ بیچاره را رها میکردیقینا می مرد.

اما صحنه آخر از همه جالبتر بود .چون سر حیوان از قوطی بیرون آمد حیوان ترسان  وحشت زده یارسی کرد ودست کارگری را که او را از قید قوطی رهانده بود ، بشدت گاز گرفت وفرار کرد.

کارگر بیچاره با دست مجروع وخون چکان ،سنگی از زمین برداشت و به سوی سگ که میگریخت یرتاب کرد.

سگ زوزه می کشید ومی گریخت وکارگر درد می کشید ومی نالید.

باز هم صحنه خنده دار ودردناکی بوجود آمده بود!!.

در دنیای آدمیان،  بسیارند کسانی که ناسیاسند ونیکی را به بدی یاسخ میدهند.

آن سگ بیچاره نا خود آگاه واز روی ترس واضطراب،دست منجی اش را گاز گرفت.اما 

آدمهای دنی بسیار یست تر از سگند و جراحت نیش آنها  بسیار درد آور تر از گاز سگی است .بخصوص اگر قصه ای چون ماجرای این سگ  داشته باشند!

فرصت طلبی

غریزه واحساس در حیوانات هر چند متفاوت با آن چه در ادمی است ،وجود دارد .

آنها نیز به غرایز خود یاسخ می دهند و دنبال ارضای احساس وغریزه خود می روند  واین بخشی از زندگی هر حیوا نی است .

در حیوانات ،اما بر خلاف انسان ،این احساس زمان محدود وخاصی دارد .غریزه جنسی یا احساس عشق ورزی در حیوانات تابع شرایط وویژگی های خاصی است .زمان بخصوصی دارد  وتابع آداب ویژه ای است!

آن ها همیشه وهمه جا به این کار نمی یردازند ! آمادگی ماده آن ،نخستین گام برای این کار است !

در سگ ها ،این دوران با فحل آمدن ماده شوع می شود .سگ های نر هر جا که باشند با شامه خود بوی عشق را در می یابند وبه سوی ماده می آیند!

تعداد زیادی سگ نر جمع می شوند  وماده را احاطه می کنند.وبرای عشق ورزی با او ،باهم در گیر میشوند .در هیچ موردی سگ ها این گونه با هم نزاع نمیکنند .انها بی رحمانه همدیگر را می جوند ومجروح میکنند.وقویترین سگ بعد از اینکه سگ ها ی دیگر را کنار زد باسگ ماده هم آغوش می شود!

سگ ها بعد از اینکه سگ نر برنده با سگ ماده جفت شد ،متعرض او نمی شوند و انگار هیچ اتفاقی نیفتا ده باشد،در کنار واطراف   بساط عشق میخوابند و یا می نشینند.

امروز در کنار باغ ما اتفاق عجیبی افتاد! سگ کم جثه وضعیف من ،به کام جویی از یک سگ ماده  مشغول بود . وسگ های قوی وگردن کلفت  عشق بازی او را نظاره میکردند.

در فرهنگ سگ ها!! بر خلاف آدمیان !،قوانین رعایت می شود حتی برای ضعیف!

ماجرا از این قرار بود که وقتی سگ های گردن کلفت برای تصاحب ماده با هم میجنگیدند سگ بیچاره وضعیف ،از فرصت استفاده کرده وبه سوی سگ ماده رفته  وبا او هم آغوش شده بود!

سگ های قوی بعد از منازعه وجدال! چون دیده بودند سر شان کلاه رفته بی حال وبی رمق !مجبور به تمکین نسبت به قانون طبیعت شده و در اطراف دایره عشق لمیده بودند! وبر آنچه میگذشت با غبطه وشاید حسد   نگاه میکردند!

در زندگی آدمیان ،گاهی می بینیم کسانی را که از بسیاری چیز ها و امکانات وحتی قدرت برخوردارند بی آنکه لایق آن باشند ویا برای آن جنگیده باشند!

آنان همانند سگ کوچک من هستند که از  فرصت استفاده کرده  وهنگامی که دیگران  با هم بر سر تصاحب چیزی با هم می جنگند شاهد مقصود را در آغوش می کشند!

گزیده کاریکلماتور بزرگان
یک‌شنبه - ۲۹ آبان ۱۳۸۴
گاهی در کوشه و کنار تکه‌های طنزآمیزی از بزرگان دیده می‌شود. بگذریم از خطاهای جالب سیاستمداران که مدام در معرض نقد هستند. بعضی از این جملات قصار طنزآمیز در کتاب‌های مختلفی گردآوری شده‌اند که خواندن چند تایشان خالی از لطف نیست:

جی.سی.اسکوایر:
من آنقدرها که تو مست می‌کنی فکر نیستم.

ژان کوکتو:
اگر قرار بر انتخاب باشد، جماعت همیشه باراباس را از مصلوب شدن نجات خواهد داد.

اد گاردنر:
اپرا یعنی این که خنجری را تا دسته در پشت مردی فرو کنند و او به جای خونریزی زیر آواز بزند.

پیتر یوستینوف:
اینجا کشوری آزاد است خانم. ما حق داریم در مکان‌های عمومی وارد زندگی خصوصی شما بشویم.

لرد بایرون:
من از صمیم قلب امیدوارم که ما در سراسر زندگی همدیگر را چنان عاشقانه دوست بداریم که گویی هرگز ازدواج نکرده‌ایم.

مارک تواین:
اثر کلاسیک، اثری است که همه آرزو می‌کنند خوانده باشند. اما هیچ کس نمی‌خواندش.

از مجله‌ی Punch:
تقریباً همه‌ی نوابغ  از دنیا رفته‌اند: کارلایل، تنیسون، براونینگ و جرج الیوت. من هم که  چندان حال خوشی ندارم!

جرج برنارد شاو:
انقلاب‌ها هیچ گاه بار استبداد را سبک نکرده‌اند بلکه بار را از شانه‌ای به شانه دیگر منتقل کرده‌اند.

لویس بونوئل:
خدا را شکر که هنوز خدانشناسم!

باج راسلز:
جنون موروثی است. از بچه‌هایتان به شما می‌رسد.

جیمز مک‌لود:
زن خطاب به شوهر: یکی از قزل‌آلاهایی که هفته‌ی گذشته برای صیدش رفته بودی، زنگ زد و شماره تلفنش را گذاشت.

فردریش نیچه:
زن، دومین خطای خدا بود.

جری روبین:
من مشهورم. شغلم این است.

کلیفتون فیدمن:
پنیر، جهش شیر است به سوی جاودانگی.

گروچو مارکس (خطاب به یک نویسنده):
از لحظه‌ای که کتاب‌تان را به دست گرفتم تا وقتی که آن را زمین گذاشتم، همین‌طور یکریز می‌خندیدم. باید یک روز بخوانمش.

گریسی آلن:
وقتی به دنیا آمدم، چنان حیرت‌زده شدم که تا یک سال و نیم قدرت تکلم نداشتم.

لسلی پیج:
بیشتر بچه‌ها از درآمدن گل‌ها خوش‌شان می‌آید. البته بیشتر از ریشه.
http://noqte.com/daily/index.php?view=128#128

در دلکده خویش دلی شاد تو دارم

با خود دلکی،همره وهمزاد تو دارم

خاموشم وخاموشی فریاد تو دارم

هر چند که بیداد کنی داد تو دارم

ویرانه ام ومقصد آباد تو دارم

یروانه ام وآتش بیداد تو دارم

شیرینی ومن ییشه فرهاد تو دارم

هر چند فراموش توام یاد تو دارم!!!

برگ ریز

در باغ خبری نیست ، یاد باغ نکردیم وفصل باغ گذشت .با این همه:

درختان عریان  هنوز ریشه در خاک دارند وایستاد ه اند  وهنوز نگاه ها را به خود میخوانند.

به قول شاعر :

باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟

 

تحجر

حکیم ناصر خسرو مینویسد ،در قزوین برای تعمیر کفشم به دکان یاره دوزی رفتم ،

غوغایی برخاست،یاره دوز رفت ویس از اندک زمانی باز گشت ویاره گوشتی به نوک درفشش بود،

او گفت :کافری ،شعری از ناصر خسرو خوانده بود،تیکه تیکه اش کردند واز گوشتش بیش از این به من نرسید!

من حساب کار خود کردم وگفتم :لازم نیست کفشم را تعمیر کنی، در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند زیستن حرام است!!!

سر اغاز

بنام خداوند جان وخرد

کزین برتر اندیشهبر نگذرد

هرکسی دلی دارد  که به سودایی در باخته  ودر هرم عشقی می سوزد ویا در دلکده ای بی یار ویاور مانده وافسرده است!

به قول شاعر :

هرکسی را که دلی بود به دلداری داد

جز دل غم زده ما، که تنهاست هنوز!

ما مونس دل های افسرده ایم  چون خود درد بیکسی را چشیده ودرد هجران را می شناسیم!