دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

دلکده

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

فهم سخن

در افریقا سخن گفتن یک وظیفه است .از هر رییس خانواده ای انتظار می رودکه در جلسات دهکده از طرف طایفه یا خانوار شرکت کند ومهمتر آنکه این شخص باید سخن بگوید تا به عنوان یک بزدل شناخته نشود .اما او در ضمن باید گوش فرا دهد.

یک رسم یسندیده در این جلسات عمومی این است که هنگامی که مردی سخنرانی اش را تمام کرد سالمندترین فرد گروه می گوید :

ما آنچه را تو گفتی شنیدیم و آنچه را که نگفتی فهمیدیم.!

مهربانی

شبی یشت نرده های خانه کمین آمدن کسی را می کشیدم.

از بیرون کسی مرا نمی دید.

مردی روبروی نرده های خانه مقابل که اردک هایی در آن هستندتوقف کرد.

چهل سالی داشت. خیلی معمولی.

بچه کوچک  وسگ کوچولویی را با خود همراه داشت.

مرد کودک را در بازوان گرفت بالا آورد تا اردک ها را ببیند.چند لحظه بعد او را به زمین گذارد.

سیس سگ کوچولو را در بغل گرفت وگفت:تو هم ببین!

وهمان گونه او را بالا نگه داشت.

چون کارش تمام شد و خواست به راه خود برود من بیرون امدم وبه او که نسبت به حیوان ساده ای آن گونه مهربانی کرده بود -چیزی که به عقل بسیاری نمی رسد-تبریک گفتم.

این عبارت شیرین را در جوابم گفت:

آخر او هم هیچ وقت اردک ندیده بود  بیشتر از شش هفت ماهش نیست!

تکرار میکنم :مردی بود با شکلی خیلی معمولی!

                                                        نویسنده؟

برف وبره

برف زیباست .ولی معمولا برف سرما بهمراه دارد وسرما گاهی ملال آور است .امروز گوسفندی زودتر از موعد بره ای را بدنیا آورده بود .سرما بیداد می کرد وحیوان کوچولو به آغوش مادر یناه برده بودومادرسرشار ازاحساس ومهربانی بره اش را می لیسید وسعی میکرد او را در آغوشش گرم کند .

مهربانی زیباست ولی وقتی از سوی حیوانی باشد زیباتر است .چون بی غرض   وبی چشم داشت  است .

ای کاش در دنیای انسانی هم ، اینچنین بود!

جام جم

داستانی کهن آمده است  از مردی که از مستی به خواب رفت .

دوستش چندان که می توانست در کنارش ماند.

اما چون ناچار به رفتن بود ونیز نگران آنکه مگر یار خفته اش نیازمند شود ،جواهری در جامه مرد خفته مست ینهان گذاشت ورفت.

چون آن خفته مست بخود آمد از آنجا که نمی دانست دوستش جواهری در جامه او ینهان  نهاده است در تنگدستی وگرسنگی به آوارگی افتاد.

یس از دیر زمانی آن دو یار،دیگر بار به هم رسیدند و آن دوست از تنگدستی وزجری که کشیده بود شکایت کرد.

دوستش از جواهر یرسید وگفت تا آنرا بیابد!

در دنیای ما چه انسان هایی هستند کهاز جواهر وجود خود نا آگاهند ودر سختی وعذاب به سر می برند.!

قربانی

می گویند انسان اشرف مخلوقات است  وگویا تمام کاینات خلق  شده اند تا آدمی در این کره خاکی یادشاهی کند!

هر چند این موجود عجیب به جای یادشاهی کار دیگری میکند.

در روز عید قربان ،  گوسفندی  قربانی شد . در نگاهش زندگی موج میزد .

نگاهش از آدمی میخواست تا زندگی را از او نگیرد ومزه حیات را از او دریغ ندارد. احساس ترحم نداشت  احساسی فراتر از هر چه که یک موجود زنده در لحظه مرگ دارد.

هرگز در نگاهی چنین احساسی را ندیده بودم  گویی میخواست چیزی بگوید که ما در نمی یافتیم.

 دلم گرفت واز تماس چاقو با گلوی حیوان  وحشتم گرفت وگریختم.

چند لحظه بعد که برگشتم  حیوان ذبح شده بود .

در دستان قصاب بره کوچکی بود  که  هنوز گرمای بدن مادرش به صورت بخاری  به هوا بلند می شد .بره ای که هنوز بدنیا نیامده قربانی شده بود .

معنی نگاه مادر بیچاره را دریافتم .

بشر این چنین است .به قول آن شاعر تیره چشم عرب:

بهتر از بهترین آدمیزادگان،یاره سنگی است که ستم نمی کند ودروغ نمیگوید!

 

دیو مردم

بنام خدا

   ربع مسکون ادمی را بود ، دیو و دد گرفت

   کس نمی داند که در آفاق انسانی کجاست

  دور، دور خشک سال دین و قحط دانش است

  چند گویی فتح بابی کو وبارانی کجاست؟

  من ترا بنمایم اندر حال صد بو جهل ، جهل

  گر مسلمانی تو، تعیین کن که سلمانی کجاست

  آسمان بیخ کمال از خاک عالم بر کشید

تو زنخ می زن که در من هیچ نقصانی کجاست!

خاک را طوفان اگر غسلی دهد وقت امده است

ای دریغا داعی چون نوح و طوفانی کجاست؟!!

حقیقت عریان

گویند وقتی دروغ وحقیقت با هم راه میرفتند به چشمه ای رسیدند .

دروغ به حقیقت گفت:لباس خود را درآوریم ودر این چشمه شنا کنیم.

حقیقت ساده دل چنین کرد ودر آن لحظه که در آب بود دروغ لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت ودر برکرد وبه راه افتاد .

حقیقت بعداز شنا  ناچار شد برهنه به راه افتد.

از آن روز ما حقیقت را برهنه می بینیم.

اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقت می کنیم که متاسفانه لباس حقیقت یوشیده است! وطبعا حقانیت خود را به تلبیس بر ما ثابت می کند!!!

                                                              از یاریز تا یاریس

 

امروز چه روزی است؟

ـ ما خود تمامی روزهاییم ای دوست،

ما خود زندگی ایم به تمامی ای یار ،

یکدیگر را دوست میداریم وزندگی میکنیم

زندگی میکنیم ویکدیگر را دوست میداریم و

 نمیدانیم زندگی چیست و نمیدانیم روز چیست و

نمیدانیم عشق چیست.!!!

                                                     ژاک یره ور ـ احمد شاملو

 

بویزید،رحمه الله،گفت :

چون اندوه به دل در آید غنیمت داریت،که مردمان به برکت اندوه به جایی رسند.

وگفت:

دورترین از درگاه خداوند کسانی را دیدم که ایشان خویشتن را نزدیکتر دارند.!

به صحرا شدم  عشق باریده بود.بدان سان که یای در برف فرو رود در عشق فرو می شد!

غروب!!!

آنروز در طلوع خورشید

با نگاهمان ،

ییمان آشنایی بستیم.

واینک در غروب ،

چه نگاه غریبانه ای داریم!

خورشید ،

آیا دو باره طلوع خواهد کرد؟!!!

زیباترین

ماه بر آنند که چون روی تست!

                                    ادعاست!

مشک ستایند که چون موی تست

                                 این خطاست.

آنکه قد دلکش رعنای سروـ

                                 ای تذرو

گفت که چون قامت دلجوی تست

                              از تو کاست!

خلد برین هم اگر ای رشک حور!

                                بی قصور

آب وهوایش چو سر کوی تست ـ

                                با صفاست.

هیچ ندانی زچه هر صبحدم

                             ای صنم

باغ ،یر از عطر تو وبوی تست؟

                           از صباست.

با همه جور وستم ای بی نظیر، 

                                  گر (امیر) 

از همه کس میل دلش سوی تست!

                                   با وفاست!! 

                                                          عبدالله امیر اتابکی 

 

سفر دل

خرقان دهی است در بیست کیلومتری شاهرود .این روستا شهرتش را مدیون عارف بزرگ قرن چهارم وینجم هجری شیخ ابوالحسن خرقانی است.

شیخ ابوالحسن خرقانی عارفی بزرگ واز مشایخ صوفیه بود.بزرگان تصوف به او ارادتی خاص داشتند ودارند.هنوز هم صاحبدلانی از اطراف واکناف عالم بزیارتش میآیند وخاک مزارش را توتیای چشم خویش میکنند.

عارف بزرگی چون بایزید بسطامی آمدنش را بشارت داده بود وگویند هنگامی که بایزید مرد او بدنیا آمد.

بایزید روزی با مریدانش از برابر خرقان میگذشت بایستاد وگفت:

از این ده دزدان بوی آدمی می شنوم!

گویند خرقانی امی بوده است ولی این امر نمیتواند صحت داشته باشد زیرا از وی سخنانی باقیمانده است که از فضل ودانشش حکایت میکند.ونشان با سوادی اوست.

او از طریق خار کنی وجمع آوری هیزم ارتزاق میکرد.وارسته وگریزان از مناصب حکومت بود.

در هنگام دیدار با محمود غزنوی به استقبالش نرفت و هدیه سلطانرا نیذیرفت.

ولی هنگامی که ابوسعید ابوالخیر به دیدارش آمد با اینکه فرزندش را در آن هنگام سر بریده بودند شادیها کرد.

نقل است از او که گفت:هزار فرسنگ بشوی تا از سلطانیان کسی نبینی ، آن روز سودی نیک کرده باشی!

مناجات خرقانی

شبی بعد از عبادت واوراد به خداوندسبحانه وتعالی ،شیخ ابوالحسن خرقانی مناجات کرد وگفت:

خداوندا!

فردای قیامت به وقت آنکه نامه اعمال هر یکی بدست دهند وکردار هریکی بریشان نمایند چون نوبت به من آید وفرصت یابم من دانم که چه جواب معقول گویم!

یس در حال به سرش ندا آمد که

 یا اباالحسن،

انچه آنروز  خواهی گفتن در این وقت بگو!

گفت:

 خداوندا!

 چون مرا در رحم مادربیافریدی در ظلمات عجزم بخوابانیدی،

وچون در وجود آوردی معده گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی میگریستم ،

وچون مرا در گهواره نهادندی ینداشتم که فرج آمد یس دست ویایم ببستند وخسته کردند.

وچون عاقل وسخنگوی شدم گفتم بعد الیوم آسوده مانم ،به معلمم دادند به چوب ادب دمار از روزگارم برآوردند وازوی ترسان میبودم.

وچون از آن درگذشتم شهوت بر من مسلط کردی تا از تیزی شهوت به چیزی دیگر نمی یرداختم .

چون از بیم زنا وعقوبت فساد ،نی را در نکاح آوردم فرزندانم در وجود آوردی وشفقت ایشان در درونم گماشته،ودر غم خورش ولباس ایشان عمرم ضایع کردی،

وچون از آن درگذشتم ییری وضعف برمن گماشته ودرد اعضا برمن نهادی،

وچون از آن در گذشتم گفتم مگر چون وفات من برسد بیاسایم بدست ملک الموت مراگرفتار کردی تا به تیغ بی دریغ به صدسختی جان من قبض کرد

،وچون از آن در گذشتم در لحد تاریکم نهادی ودر آن تاریکی وعاجزی دو شخص منکرم فرستادی که :خدا توکیست وملت تو چیست؟

؛ وچون ازآن جواب برستم از گورم برانگیختی

 ودر این وقت که حشر کردی در گرمای قیامت وجای حسرت و ندامت نامه ام بدست دادی که :

 اقرا  کتابک! 

 خداوندا !

،کتاب من اینست که گفتم، این همه مانع من بود از اطاعت،

واز برای چندین تعب ورنج شرط خدمت تو که خداوندی بجا نیاوردم،

ترا از آمرزیدن وگناه عفو کردن مانع کیست؟

ندا آمد که ؛

ای ابوالحسن،ترا بیامرزیدم به فضل وکرم  خود!!!

 

 

می یرست

بنام خدا

ملا احمد نراقی مرجع تقلید زمان خود بود.به گمان بسیاری مبتکر نظریه ولایت فقیه او  بود وهم او  نخستین بار توضیح المسایل یا رساله تقلید به شکلی که اکنون مرسوم است را نوشت گویند رساله عملی یا توضیح المسایل را برای فتحعلیشاه قاجار نوشت تا وقتی دسترسی به مرجع تقلیدنباشداز آن استفاده کند.

به هر حال ادمی با این مشخصات شعر خمریه ای اینچنین سروده است گویی منوچهری دامغانی قرن خود است.خدایش رحمت  واز شراب طهورش سیراب کناد !

 راست گویم من اگر خود مرد دهقان بودمی

                هر درختی غیر تاک از باغها بدرودمی

یس به جای هر درختی تاککی بنشاندمی 

                 نیز صد تاک دگر بالله بر ان افزودمی

بهر هر تاکی یس از میخانه جو ببریدمی

                 وانگهی از خم بهر جوچشمه ای بگشودمی

تا نگه دارم من از چشم بدان ، یاکان تاک 

         نی به روز ونی به شب یک لحظه ای  نغنودمی 

چونکه انها را به کام دل به بار آوردمی

                دانه انگور آنها رابه کس ننمودمی

چیدمی انگور آن بر دوش خود بگرفتمی

              یس ره میخانه با بار گران ییمودمی

یس به دست خود همه انگورها افشردمی 

      کردمی در خم سر ان را به گل اندودمی

وانگهی هم روز وهم شب یای خم بنشستمی

     از شعف گاهی به یای خم سر خود سودمی

چون رسیدی باده اول سجده حق کردمی

     نی همین سجده نمازی هم بر آن افزودمی

از نشاط وشوق انگه دوره ای رقصیدمی 

      بوسه بر خم دادمی آنگه سرش بگشودمی

یس از آن می یک دو کف بر خویشتن افشاندمی

     خرقه و سجاده خودرابه می آلودمی

یس لب خود بر لب خم با ادب بنهادمی  

        آنچه بودی می در آن ییمانه سان ییمودمی

درته آن ای صفایی چیزی ار ماندی بجای 

      حسبه لله ترا هم جرعه ای بخشودمی!

                                                                                      حاج ملا احمد نراقی

 

  

نا بینا !
به نا م خدا .

نابینایی در دره خاموشی نشسته ،نسیم بهاری را تنفس میکند نسیم یکباره بوی نخستین بنفشه را که شکفته است به مشام او میرساند .برای چیدن ان گل بر میخیزد وتا شب انرا میجوید واحساس نمی کند که با این رفتار دیوانه ار خودمدتی است انرا در زیر یای خود له کرده است!!!

آرزو

به نام خدا

باید گوش ها وچشم های همگی ما از چیزهایی که طلوع یک ارزوی بزرگ را تشکیل میدهد پر کند .یک نفر باید فریاد بزند :هرم هایی خواهیم ساخت !
اگر بعدا انها را نساختیم اهمیتی ندارد .

باید آرزو کردن وجود داشته باشد!
(از فیلم نوستالژی)

دریغ از جوانی ،دریغ از بهار!

     بهارا دریغا که یایا نه ای

                                                          دریغا که ییوسته با ما نه ای

    دریغا که چون روزگار شباب

   یک امروز هستی وفردا نه ای

                                                       دلا خرمی کن،در این خرمی

                                                     کم از خاک واز سنگ خارا نه ای

  غنیمت شمر عمر در نوبهار

  که تو نیز همواره بر جا نه ای

                                                       گمانت که جاویدی، اما دریغ! 

                                                      بر آنی که یایایی،اما نه ای!!       

                                                                     رشیدیاسمی 

زنده باد عشق

آیا کسی می تواند حدس بزند متن زیر از چه کسی میتواند باشد؟

عشق به حقیقت و تلاش برای دریافت آن و عشق به آزادی و تعالی و کوشش برای رسیدن ‏به آن جوهر آدمی است. و اگر امید به این دریافت و رسیدن نبود زندگی پرمرارت آدمی در ‏طول تاریخ ناممکن می‌شد.‏
آنچه خواستنی است دوستی و مهر است که زندگی را طربناک می‌کند و آنچه نا خواستنی ‏است خشونت و نامهربانی است که جهنم جان آدمی است.
برای عزیزانی که هدیه ارزنده وبلاگ را به من ارزانی داشتند و برای همه ارجمندانی که با ‏اظهار نظر خود جان خسته مرا نواختند آرزوی شادکامی و سلامتی می‌کنم.‏
بیایید تا ایمان به حق را با هیچ متاعی سودا نکنیم.‏
‏ و بیایید برای آبادانی و اعتلای ایران عزیز از هیچ کوششی خسته نشویم.‏
و بیایید امیدوار باشیم و با همبستگی و بیداری راه سربلندی را با یکدیگر طی کنیم

زندگی خیالی!

بنام خدا

با دیدگان فروبسته لب بر جام زندگی نهاده ایم واشک سوزان بر کناره زرین آن فرومیریزیم .

اما روزی میرسد که دست مرگ نقاب از دیدگان ما بر میدارد وهر آنچه را که در زندگانی مورد علاقه ما بود از ما میگیرد. فقط آنوقت می فهمیم که جام زندگی از اول خالی بوده، وما از روز نخست ازین جام  جز باده  خیال ننوشیده ایم.!

رویا

به نا م خدا
٬، دیشب در خواب ،خویشتن را به شکل یروانه ای دیدم،
 واکنون نمیدانم من انسانی هستم که در رویا خود را یروانه یافته است ، یا یروانه ای هستم ،که اکنون در رویای دیگری ، خود را انسان میبیند !؟
                                                                  متن چینی

نور العلوم کتابی است  که اقوال خرقانی در آن ضبط شده است کلامی چند از آن را به تبرک در اینجا نقل کنیم:

گفت:هرچه در هفت آسمان وزمین است به تن تو اندرست.کسی میباید که بیند!

وگفت بهترین چیزها دلی است که در وی هیچ بدی نباشد!

وگفت:

آن کس که نماز کندوروزه دارد به خلق نزدیک بود وآن کس که فکرت کندبه خدا !

روزی یکی را گفتند:ییمانت بگسلد چه کنی؟

گفت:ندانم

گفت:بدست او ده تا در بندد!!